روی لبم به جای شعر دعای سمات می لرزد
همین که دست قلم در دوات می لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد
نهفته راز «اذا زُلْزِلَتْ» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد
«هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد
تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن
که آیه آیه تنِ محکمات می لرزد
کنون نهاده علی سر، به روی شانه ی در
به روی گونه ی او خاطرات می لرزد
غزل تمام نشد، چند کوچه بالاتر
میان چشمِ سواری فرات می لرزد
سپس سوار می افتد، تو می رسی از راه
که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد
غروب جمعه کنار ضریح، روی لبم
به جای شعر، دعای سمات می لرزد…
#سید_حمید_رضا_برقعی